اقوام و دولت های جنوبی عربستان
در جنوب عربستان مردمی از زمان های پیش از اسلام سکنی داشته اند که اخباریان عرب آنها را اعراب قحطانی می نامند و می گویند اینها از نسل یَعرُب بن قحطان بوده اند و این قحطان در موقع تفرق فرزندان نوح از بابِل به یمن آمد و پادشاه
نویسنده: علی اکبر فیاض
در جنوب عربستان مردمی از زمان های پیش از اسلام سکنی داشته اند که اخباریان عرب آنها را اعراب قحطانی می نامند و می گویند اینها از نسل یَعرُب بن قحطان بوده اند و این قحطان در موقع تفرق فرزندان نوح از بابِل به یمن آمد و پادشاه شد و در آن وقت هنوز عده یی از قوم عاد در جنوب عربستان بودند. پسر قحطان یعرب زبان عربی را از آنها آموخت و هنگامی که به جای پدر پادشاه شد نواحی را میان برادران خود بخش کرد. از جمله عُمان را به عمان بن قحطان داد و حَضْرَموتْ را به حضرموت بن قحطان.
می گویند پس از یَعْرُب پسرش یَشجُب به سلطنت رسید و پس از او پسرش عبد شمس 486 سال پادشاهی کرد و او از بس اسیر گرفته بود ملقب به سَبا شد و سد مَأرِب را او ساخت و فرزندانی داشت از جمله حِمْیَر و کَهلان. حِمْیَر پادشاه شد و پادشاهی در خانواده ی او استقرار یافت و نسل کَهلان صحرانشین و بیابان گرد شدند. خاندان حِمیری تا مدتها دو سلسله بودند، یک سلسله در سبا حکومت می کرد و دیگری در حضرموت. در زمان حارث ملقب به رایِش هر دو کشور یکی شد و از این وقت پادشاهان حمیری را تُبَّعْ نامیدند. در تعداد پادشاهان حِمیری اختلاف است و غالباً 36 تن شمرده اند که در مدت دو هزار و بیست سال پادشاهی کرده اند. از وقایع این پادشاهان چیزهای عجیب روایت می کنند از جمله آنکه شَمَّریَرعَش(یُحَرِعش) تمام ایران را تسخیر کرد و از جیحون گذشت و به سُغْد رسید و شهر سمرقند را ساخت(شَمَّرکَند). و همچنین اسعد ابوکرب ایران و ترکستان را فتح کرد و به چین و روم لشکر کشید.
آخرین پادشاه حمیری ذوجَدَن بود که در زمان او دولت حمیری بدست حبشی ها منقرض شد. در علت حمله حبشه بریمن می گویند ذوجدَن مذهب یهودی داشت و بر نصرانیهای یمن سخت گرفت، آنها به پادشاه حبشه که نصرانی مذهب بود متوسل شدند و او سردار خود اَریاط را به یمن فرستاد. اریاط یمن را گرفت و مدتی حبشی ها بر یمن سلطنت کردند تا آنکه یک شاهزاده ی حمیری نامش سیف بن ذی یَزَن با کمک انوشیروان پادشاه ایران حبشی ها را راند و خود به پادشاهی نشست. ولی او هم پس از اندکی بدست غلامان حبشی خود کشته شد و از آن پس یمن به دست دولتهای ایران افتاد و بود تا زمان اسلام که به تصرف دولت اسلام درآمد.
این است خلاصه ی تاریخ قحطانیها یا تاریخ عربستان جنوبی بنا به روایات عرب، که قسمت اول آن تا فتح حبشه مخلوطی است از مقدار کمی تاریخ با انبوهی از افسانه و اشتباه و به همین جهت است که محققین علمای عرب نیز بر آن اعتماد نمی کرده اند(1)، ولی قسمت دوم مقدار زیادی با تاریخ واقعی مطابق است چنانکه پس از این خواهیم دید.
ولیکن امروز از مراجعه به منابع یونانی(بیزانسی) و حبشی و مقایسه و تطبیق آنها با هم و با روایات عربی و همچنین از مطالعه ی چندین هزار نقش و کتیبه که از خود عربستان بدست آمده است تاریخ جنوب عربستان مقدار زیادی روشن شده و اطلاعات گرانبها و بی سابقه یی راجع به اقوام و دولتهای عرب در این ناحیه و اوضاع سیاسی و اجتماعی آنها به دست آمده است که مجملی از آن را در سطور آینده ذکر خواهیم کرد.
جنوب عربستان مهد قدیمترین تمدنهای شبه جزیره است. در این سرزمین که آب و هوای مساعدی داشته و در امتداد شاهراه تجارت و مجاور دریا بوده است از هزار سال پیش از میلاد که حد اطلاعات فعلی ماست، مردمی می زیسته اند شهرنشین و متمدن، دارای نظام اجتماعی یی تقریباً در مرحله ی فئودالیته، قریب به نظام اجتماعی که در بابلیهای قدیم می بینیم. این مردم به زبان های مختلف ولی بسیار نزدیک به هم و به عبارت بهتر به لهجه های مختلف یک زبان سخن می گفته اند مثل اینکه قبائل مختلف یک نژاد باشند. خط مشترکی داشته اند از جنس خط فینیقی ولی با چند حرف زیادتر از فینیقی و از حیث شکل دارای شیوه ی مخصوصی بخود. حروف را مقطع می نوشته اند و میان کلمات را با خط عمودی ممیز می گذاشته اند. سطرها را متوالیاً از راست به چپ و از چپ به راست می نوشته اند.
در این سرزمین دولتهای متعدد وجود داشته است از کوچک و بزرگ که گاهی به یکدیگر می تاخته اند و قویتران ضعیف را تابع خود می ساخته اند یا آن را بکلی از میان می برده اند.
در دوره های قدیمتر فرمانروایی کشورها به دست کاهنان یعنی رؤسای روحانی بوده که آنها را در بعضی اقوام مکرب (تلفظ کلمه درست معلوم نیست چون در خطشان اِعراب نبوده است) و در بعضی دیگر مزواد می نامیده اند مانند پاتسیهای کَلْده. در دوره ی بعد کارفرمانروایی با پادشاه شد و کاهن به امور مذهبی محدود شد. در مذهب مشرک بودند و خدایان متعدد داشتند که بعضی از آنها خدایان خاص قوم بودند و بعضی خدایان مشترک با سایر قبائل. شغل این اقوام تجارت بود که از شاه و رعیت همه در آن داخل بودند و از این راه ثروت و قدرت بسیار پیدا می کردند چنانکه شمه یی از آن پیش از این گفته شد.
در منابع موجوده تاکنون نامِ چندین دولت جنوبی بدست آمده است: مَعین، حَضْرَموْت، قَتَبان، جَباء، اَوسان، سَبا و حِمْیَر. این دولتها هر یک در ناحیه ی خاصی از کشور استقرار داشته اند. دولتهای اولیه معاصر یکدیگر بوده اند و دو دولت اخیر، سَبا و حِمیر، دو امپراطوری بوده است که دولتهای اطراف را فرو برده است. قدیمترین این دولتها مَعین بوده است که در ناحیه ی جوف جنوبی قرار داشته و پایتخت آن به نام قرنه یا قرنا او در شمال مَأرِب بوده است.
ذکر این اقوام به نام مَعونیان در نوشته های قدیم یهود موجود است و همچنین در کتاب اِسترابون مورخ یونانی قرن اول پیش از میلاد. مَعین دولت قوی و مقتدری بوده است. نام قریب به 26 پادشاه مَعینی از کتیبه ها بدست آمده که چند خانواده بوده اند و پادشاهی به ارث بوده است. پادشاهان علاوه بر نام شخصی هر یک لقبی هم داشته اند مانند خلفای عباسی. کاهنان یا رؤسای روحانی را مزواد یا مسود می نامیده اند. در کتیبه هائی که تاکنون کشف شده همه جا نام پادشاهان است و از حکومت مزوادها خبری نیست. احتمال می رود که دوره ی حکومت مزوادها از مدتها پیش منقضی شده بوده است. ولایات هر کدام والی به نام «کبیر» داشته که از طرف شاه و رئیس روحانی با هم برای مدت معینی منصوب می شده است و در محل علاوه بر امور ملکی متصدی جمع آوری صدقات دینی هم بوده است. در خدایان عَشتَر و وَد و نکراح و شمس مهم بوده و گویا حج به معابد نیز داشته اند.
قدرت دولت معین از یک سو تا سواحل خلیج فارس و از دیگر سو تا مدیترانه کشیده شده بوده است. در قسمت شمالی شاهراه تجارتی یمن به فلسطین و بندر غَزه مَعینی ها مهاجرنشین ها و شاید ساخلوهای نظامی داشته اند مانند العُلا، مَدْیَن، مَعان، تَیماء، و شاید مکه و یثرب نیز حتی بندر غَزه در ساحل مدیترانه محتمل است که در تصرف معینی ها بوده است. آثاری از بازرگانان معینی در مصر و در یونان پیدا شده است چنانکه پیش از این اشاره شد. از شباهتی که بین معینی ها و بابِلیها در اسامی شخصی و خدایان و سایر اوضاع اجتماعی دیده می شود بعضی احتمال داده اند که معینی ها از آرامیهای عِراق بوده اند و از آنجا به اینجا هجرت کرده اند(2). کتیبه های مَعینی را بعضی متعلق به سده ی چهاردهم پیش از میلاد می دانند و بعضی از سده ی هفتم یا هشتم.
معاصر با دولت مَعینی دو دولت جنوبی دیگر بوده اند به نام حَضْرَموت و قَتَبان. دولت حضرموت در محلی که امروز هم به این اسم است قرار داشته ولی قلمرو آن گویا بیش از وسعت فعلی آن خطه را شامل بوده است. پایتخت حضرموت شهر شَبوَه بوده که مرکز اصلی محصول بخور بوده است. این مملکت هنوز درست کشف نشده ولی از کتیبه هایی که تاکنون در آنجا پیدا شده و از کتیبه های حضرموتی که در نقاط خارج از حضرموت کشف شده نام 18 پادشاه و یک مُکَرَّب به دست آمده است و یکی از آنها مَعدِی کَرِب است که در حدود 525 قبل از مسیح می زیسته است. حضرموت با مَعین روابط نژادی و سیاسی بسیار نزدیک داشته و حتی گاهی هر دو در زیر فرمانروایی یک خانواده زندگی می کرده اند، با وجود این هر یک جامعه ی جداگانه یی محسوب می شده اند. انقراض این دولت در حدود سال 115 میلادی بوده که با دیگر کشورهای جنوب مقهور امپراطوری سبا و حِمْیَر شد.
مملکت قَتبان در جنوب غربی یمن و در مجاورت حضرموت بود و پایتخت آن تَمْنَع در جنوب شرقی مأرِب در حوالی محلی که امروز به نام کَحلان(کَهلان) نامیده می شود. نام این مملکت را نویسندگان یونانی تئوفِراست (اواخر قرن چهارم پیش از میلاد) و اراتوستِن و اِسترابون ذکر کرده اند و اطلاعاتی راجع به آن ناحیه و محصول بخور آن می دهند. از کتیبه های قَتَبانی که گِلازر در محل جمع کرده است و تاریخ آن را از هزار و اندی پیش از میلاد تا قرن دوم پیش از میلاد می دانند، نام 18 پادشاه و 8 مکرب بدست آمده است. ظن غالب آن است که انقراض این دولت نیز در عصر ظهور دولت سبا یعنی در حدود سال 115 پیش از میلاد بوده است ولی هُوار مدعی است که در حدود سال 30 میلادی هنوز یک سلطنت قَتَبانی وجود داشته است که پس از آن اسمی از آن دولت نیست.
در مجاورت قتبان دو دولت کوچک یکی به نام جَباء (جبعان) در حوالی محلی به نام رَدْمان و دیگری اَوسان (اوطان) وجود داشته اند که مدتی به استقلال زندگی می کرده اند و مدتی مقهور و جزء قتبان بوده اند. در اواخر عمر دولت سبا که ذکرش خواهد آمد محل اوسان را مسکن اقوام حبشی می بینیم که در جنگهای داخلی نامشان برده می شود.
در حوزه ی قتبان دو قوم دیگر به نام رَیدان و حِمْیَر نیز ساکن بودند که بعدها در تشکیل امپراطوری سبا که ذکرش خواهد آمد نقش مهمی داشتند.
در وسط خاک دولتهای سه گانه، مَعین و حضرَمَوت و قَتَبان؛ و همزمان با آنها اقوام دیگری مسکن داشتند به نام سَبا که با مشارکت حمیری ها بزرگترین دولت عربستان جنوبی را تشکیل داده اند. آغاز تشکیل دولت سبا به احتمال قوی از قرن هشتم پیش از میلاد بوده و دنباله اش که دولت حمیری بوده است تا قرن ششم میلادی یعنی تا نزدیکیهای ظهور اسلام امتداد یافته است. این فرمانروائی هزار و چهارصد ساله سرگذشت نسبتاً مفصلی دارد از جنگهای داخلی در راه توسعه طلبی و جنگهای خارجی برای دفع مهاجمین بیگانه، حبشه و روم، و همچنین اوضاع اجتماعی از قبیل ساختن سد و خراب شدن آن و مهاجرت اقوام از جنوب به شمال، و از این حوادث و وقایع یادمانده های ضعیفی در ذهن اعراب باقی مانده بوده است که در روایات عرب دیده می شود، ولی عمده ی این تاریخ از کتیبه های محلی و از نوشته های خارجی معاصر با آن دولت بدست آمده است.
این دولت عظیم که از سبائیها آغاز و با حمیریها ختم می شود در طی دوران هزار و چهارصد ساله ی خود چهار مرحله پیموده و چهار پایتخت عوض کرده است و هر دوره یی با یک واقعه ی مهم تاریخی که مؤثر در این تحول بوده ارتباط داشته است.
دوره ی اول از آغاز تشکیل دولت سبائی تا حدود 550 پیش از میلاد است. در این دوره فرمانروایی بدست مُکرّب ها و پایتخت در شهر صِرواح(در مشرق صَنعاء کنونی) بوده است. از کتیبه ها نام 15 مکرب بدست آمده که پشت در پشت حکومت کرده اند. این نامها پنج اسم مکرر بیش نیست چند تن آنها ایتعمر(یایتعمر) نام دارند. یکی از اینها که در اواخر سده ی 8 پیش از میلاد بوده سد معروف مَأرِب را ساخت یا بنای آن را که پدرش شروع کرده بود به اتمام رساند. این سد که در قرآن نیز بدان اشاره شده است در آن عصر شاهکار بزرگی محسوب می شده و ناحیه ی مأرِب را که امروز شوره زاری بیش نیست آباد و ثروتمند می داشته است. نوه ی این ایتعمر که کربل وتر نام داشت و مرد مقتدری بود دولت مَعین را از پا درآورد و از این پس آن دولت مدتی فقط به صورت امارت تابعه وجود داشت.
پس از «کربل وتر» دوره پادشاهان آغاز می شود. پایتخت از صِرواح به شهر آباد و بزرگ مَأرِب انتقال می یابد ولی حکومت فاقد مرکزیت است. امرای محلی هر یک در ناحیه ی خود دستگاهی دارند. سلطنت مرکزی نیز مدعی و عارض پیدا کرده است هم از داخل خاندان سلطنتی و هم از خارج به طوری که مدتها چندین پادشاه با عموزادگان خود هر یک در ناحیه یی متوازیا به سلطنت مشغولند. شیخ قبیله ی همدان، یکی از قبائل بزرگ کشور، به داعیه ی پادشاهی بر ضد خاندان اصلی قیام می کند و با استمداد از حبشی های یمن و حضرموتیها بر تخت می نشیند و خاک قَتَبان را که اقوامی به نام رَیدان در آن می نشسته اند ضمیمه ی قلمرو خود می کند و خود را «پادشاه سبا و ذورَیدان»می نامد. سلسله ی ملوک اصلی پس از مرگ پادشاه حضرموت پسر او را با خود یار می کنند و همدانیها را می کوبند و عنوان«ملوک سبا و ذورَیدان» را بخود تخصیص می دهند.
در دوره سوم (از حدود 115 پ.م تا حدود 281م) عنوان دولت باز «سبا و ذوریدان» است ولی فرمانروایی کم کم از سبائیها سلب و به دست حِمْیری ها افتاده است.
پایتخت نیز از مَأرِب به ظَفار(مرکز قبائل حمیری) منتقل شده است. در این دوره لشکرکشی روم به جنوب عربستان واقع شد. دولت جهانجوی روم که پس از تصرف سوریه و فلسطین و مصر در نیمه ی قرن اول پ.م. با عربستان همسایه شده بود به طمع تصرف یمن حاصلخیز و تسخیر راه های تجارتی لشکری در مصر فراهم کرده به سرداری اِلیوس گالوس والی رومی مصر با کشتی از دریای سرخ روانه عربستان کرد.(25 پ.م) این لشکر در محلی که شاید یَنبُع فعلی بوده است به خاک عربستان وارد شده از راه حجاز به یمن رفت و پس از تصرف چند شهر به مأرب رسیده آنجا را محاصره کرد ولی به واسطه ی بی آبی پس از شش روز از آنجا برخاست و عربستان را بکلی واگذاشته به مصر بازگشت. ولی دولت روم در همان اوقات ضرر بزرگتری بر عربستان وارد آورد و آن ایجاد تجارت دریائی بود که راه خشکی جنوبی را از اهمیت انداخت چنانکه پیش از این هم گفتیم.
دولت«سبا و ذوریدان» به دست حمیری ها قدرت عظیمی پیدا کرد، زیرا حمیریها مردم جنگاوری بودند و از حیث عدد نیز به قول پِلین مورخ رومی بر دیگر قبائل جنوبی برتری داشتند. در دوره ی چهارم(از حدود 281 م تا 525م) دولت حضرموت به دست پادشاه حمیری شَمَّریُحَرعِش منقرض و جزء امپراطوری حِمیری شد. از این پس فرمانروای حمیری عنوان خود را «پادشاه سبا و ذوریدان و حضرموت و یمنات» گذاشت این یمنات(یایمنه) غیر از یمن معروف است و مقصود از آن ظاهراً نواحی مشرق حضرموت تا عمان بوده است. این پادشاهان حمیری دوره ی چهارم هستند که در روایات عرب به نام تُبَّعْ(تَبابِعه) معروف شده اند. قدرت این دولت در شمال نیز تا یثرب امتداد داشته است.
دولت حمیری دشمن خطرناکی در پهلوی خود داشت و آن دولت حبشه بود که خیال تسخیر یمن زرخیز را در سر می پروراند و در هر فرصتی به جنوب عربستان دست اندازی می کرد. حبشی ها علاوه بر همسایگی، با اعراب جنوبی شاید قرابت نژادی هم داشته اند چنانکه بسیاری از محققین اروپائی معتقدند(3)؛ و گویا از مدتهای قدیم در جنوب عربستان کوچ نشینهایی و مستعمراتی داشته اند. اسنادی هست که از تعرض حبشی ها به یمن در قرن اول پ.م. به اجمال خبر می دهد اسناد دیگری حاکی است که در اواخر سده ی سوم میلادی حبشی ها یمن را تسخیر کرده بودند و در اواسط سده ی چهارم عیزانا پادشاه حبشه خود را به نام«پادشاه اَکسوم و حِمْیر و سَبا و رَیدان و غیره» می نامیده است. ولیکن اسناد نشان می دهد که در اواخر قرن چهارم باز یمن کاملاً در تصرف خود یمنی ها بوده یعنی حبشی ها را بکلی رانده بودند.
از اواسط سده ی چهارم مسیحیت وارد یمن شد و اگرچه مذهب رسمی و دولتی نشد اما در میان مردم انتشار یافت و مرکز مهمی در نجران پیدا کرد که تا آغاز اسلام و چندی پس از آن نیز برپا بود.
مردم نصرانی شده آنجا طبعاً با دولت مسیحی مذهب حبشه و همچنین با امپراطوری بیزانس رابطه داشتند، بلکه به عقیده بعضی ناحیه نَجْران اصلاً تابع حبشه بوده و حارثه والی آنجا از طرف حبشه حکومت می کرده است. بدین جهت موضوع نصرانیت برای دولت یمن یک مسئله سیاسی محسوب می شده است. در برابر مسیحیت یک کانون یهودی نیز در آن کشور وجود داشت که مهاجرین یهودی از قدیم (شاید از خرابی اورشلیم) ایجاد کرده بودند. این کانون به نشر مذهب یهود مشغول بود و پیدا بود که مذهب شرک محلی در مقابل این دو مذهب توحیدی جز عقب نشینی چاره ای نداشت.
در اوائل سده ی ششم میلادی در پادشاهی لحیعه ینوف حِمیری حبشی ها بار دیگر به یمن هجوم آوردند در این میان امیری از یمن به نام ذونُواس خروج کرد و حبشی ها را مغلوب کرد و لحیعه را نیز از میان برداشت و خود پادشاه یمن شد. این ذونُواس به دین یهودی در آمد و آن را بر علیه نصرانیت تأیید کرد و چون شنیده بود که در روم با یهودیها بدرفتاری می کنند او نیز در یمن بر نصاری سخت گرفت و به محو آنها همت گماشت، و این همان است که در داستان اصحاب الاُخدود ذکر شده است که مسیحیان را در گودالهای پر از آتش می افکند. و همچنین بازرگانان رومی را که در یمن بودند کشت و خلاصه آنکه شدت عملی بر ضد روم و حبشه پیش گرفت مردی از یمن به نام سُمَیفَع که شاید از اولاد لحیعه بود و شاید هم خود مسیحی مذهب بود بر ضد ذونُواس خروج کرد و در حِصن غُراب که خرابه های آن امروز به نام قان معروف است موضع گرفت و از حبشه یاری خواست.
از طرف دیگر امپراطور روم(بیزانس) نیز که از واقعه بازرگانان رومی سخت خشمگین بود و علاوه بر آن از دولت یمن و روابط حسنه ی او با ایران ناراضی بود، پادشاه حبشه را به تسخیرِ یمن تشویق کرد. پس پادشاه حبشه (کالب الااصبحه) در سال 526 لشکری به سرداری اَریاط نام به وسیله کشتی های رومی به یمن فرستاد. ذونُواس در جنگ با حبشی ها کشته شد و در روایات عرب آمده است که خود را به دریا غرق کرد. سپس حبشی ها سُمَیفَع را به صورت پادشاه یمن قرار دادند و دو سردار حبشی اَریاط و اَبْرهه با لشکرهای خود هر یک در ناحیه یی اقامت گزیدند. پس از چندی ابرهه زیردست اریاط بر سردار خود نافرمان شد، سُمَیفَع را از میان برداشت و خود به فرمانروایی یمن جلوس کرد. و این ابرهه است که در داستان اصحاب فیل نامش ذکر شده است. پس از ابرهه دو پسرش اَکسوم و مَسروق به نوبت پادشاه یمن شدند و مجموعاً قریب 50 سال حکومت حبشی ها بر یمن دوام یافت. در طی این مدت شخصی به نام ذوجَدَن بر حبشی ها خروج کرد و مغلوب شد، و او نیز بنا به روایت خود را به دریا انداخت. تا آنجا که در حدود سال 570 میلادی شاهزاده حِمیری یی به نام سیف بن ذی یَزَن از پادشاه ایران یاری گرفت و با لشکر ایرانی و سرداری به نام وَهریز (بهروز) به یمن آمد. مَسروق حبشی را کشت و حبشی ها را از کشور بیرون کرد و خود پادشاه شد. اما طولی نکشید که به دست بنده ی حبشی خود کشته شد. از آن پس یمن مستقیماً به دست ایرانیان افتاد و سرداران ایرانی با مشارکت رؤسای محلی(قیل ها) آنجا را اداره می کردند و این وضع دوام داشت تا زمان ظهور اسلام. از اختلاط ایرانیها با نژاد بومی یمن نسلی بوجود آمده بود که آنها را «اَبناء»می نامیدند و در تاریخ اسلام نام آنها مکرر برده شده است.
در اواخر حکومت حبشی ها بدبختی بزرگ دیگری بر یمن وارد شد و آن خرابی سد مأرِب بود. این سد که بارها شکست یافته و تعمیر شده بود در سال های بین 542 و 570 بر اثر سیل بزرگی(سیلُ العَرِم) به طور نهایی و قطعی خراب و با خرابی آن ناحیه ی بزرگی از یمن خراب شد و مردم آنجا به جاهای دیگر کوچیدند. خرابه های این سد با نقوش و کتیبه هایی که دارد هنوز باقی است.
از زندگانی مردم یمن در عهد حکومت سَبا و حِمْیر اطلاعاتی در نوشته های یونانیان که معاصر آن دولت ها بوده اند بدست می آید. روایات اخباریان عرب هم در این زمینه به واسطه ی قرب عهدی که به آن زمان داشته اند خالی از حقایق تاریخی نیست. در این عهد یمن تقسیم می شده است به قطعه هایی که هر یک را یک محفد می نامیده اند. در هر محفد چندین قلعه یا قصر بوده هر یک متعلق به شیخی یا امیری که از نام آن قلعه با کلمه ی ذو لقب می یافته است مثلاً ذوغُمدان یعنی دارنده قلعه ی غُمدان. از مجموع چند محفد و قریه های آن حوزه یی تشکیل می شده است به نام مِخلاف و امیر آن حوزه را قیل می نامیده اند. نام هر مخلافی را از محفد یا قصری می گرفته اند که قیل شخصاً در آن سکونت داشته است. امرای سبائی و حمیری در بناهای باشکوه می نشسته اند با لباسهای فاخر و تجمل بسیار و ظروف و زیورهای زر و سیم و جواهر فراوان. خط حمیریها به نام «مُسنَد» معروف است و زبانشان را حمیری و گاهی سبائی می نامند. این زبان به زبان جفری (حبشی) نزدیکتر است تا به عربی شمالی.
پی نوشت ها :
1.ابوالفدا ج1 ص 67.
2.بریتانیکا ماده ی Arabia
3.مؤید این احتمال آن است که کلمه تُبَّع و حِمْیَر حبشی است. تُبع به معنی توانا و حِمیر به معنی تیره رنگ است.
فیاض، علی اکبر (1390)، تاریخ اسلام، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ هجدهم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}